احمقانه هست
مثلا من نمیتونم به عزیزترین و نزدیکترین ادمای زندگیم درددلام رو بگم. میام اینجا مینویسم که هرکی میتونه بخونه.
امروز از صبح تا حالا خواب بودم. نه که بیکار باشم، برا خودم برنامه ریزی کردم و کار داشتم، ولی انگیزه نداشتم، میگفتم بیخیال همه چی، چرا ادامه بدم وقتی دلم به هیچی قرص نیست، فقط چندتا تلفن واجب و پیام رو جواب دادم و اومدم اینجا یه سر. الان بعد کلی احساس سردی و ترس و ناامیدی پاشدم. گفتم که چی بخوابی همش. جرات خودکشی که نداری، پاشو ادامه بده... یه چی بخور و بشین پای کارات. ولی فکرم مشغوله. هزارتا فکر مختلف میان و میرن... اینجا مینویسم بعضیاشو کمرنگتر بشه برام.
من دختر سختگیری نبودم، دوس داشتم یکی تو زندگیم باشه که عاشق هم باشیم، هیچ وقت پیدا نشد. یعنی هرکی هم پیدا میشد من فقط دوسش داشتم و اینجور نمیومد تو زندگیم بهتر بود که البته نیومد کسی هم.
فقط یکی پیدا شد که باز من رفتم سراغش ازش راهنمایی بگیرم. وقتی خواستم برم بهم گفت منم تنهام و ازت خوشم اومده بیا با هم باشیم حال همو بهتر کنیم. ولی اونم بعد چند ماه تصمیم گرفت بره زندگیش رو جدیتر بسازه، ازدواج کنه، گفت وقت نداره دی عاشقانه های من...
ادامه مطلبما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fghazalezard0 بازدید : 278 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 16:08